سفارش تبلیغ
صبا ویژن

‏خاطره تلــــخ‏

غریب...

پر از سکوتم امشب...

تنها اما شلوغ از خاطرات با هم بودن...

چه ناعادلانه زود میگذرند لحظات با هم بودنمان و کمی ان سوتر...ساعت ها به خواب زمستانه میروند در نبودنت...

نمیدانستم ادم ها بدون نفس هم زنده اند...به عجیب اکتشافی دست یافتم من!

اخر روزی "نفسم" خطابم میکردی...

گلویم را میزند شیرینی این احساس دوست داشتن بیش از حد...

چقدر زود وابسته شدم...اری!بسته و اسیر نگاه دروغت...در نگاهت چه بود که مرا ذوب کرد!

غریبه منو ببخش که پخته ی احساسات خامت شدم...

 


+ نوشته شده در جمعه 91/11/13ساعت 1:40 عصر توسط فانی نظرات ( ) |